►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
امدی ، جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر می خواستی، حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک روز مهمان توام، فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
چه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت می روی، تنها چرا
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
استاد شهریار